چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

در باب کسی که هیچکس او را نمی خواهد.

همه ی ما ٬در آن جهتی حرکت می کنیم که تو نمی خواهی.

همان کاری را می کنیم که تو دوست نداری.

حرف هایمان همان است که تو نمی خواهی بشنوی.

چیزهایی را اصلا نمی بینیم که تو می خواهی ببینیم.


۳۰ سال برای چه جان کندی ؟

کو؟کو آن چیزهایی که می خواستی ؟ این افیون توده را به خورد چه کسی می خواستی بدهی ؟

ما همدیگر را دوست داریم .این وسط٬ کلی عشق هست٬موجش را حس می کنی که شاد و شنگول و سبک ُمی آید و چرخ می زند٬بازی می کند ٬و مارا می پروراند و به جلو می راند آنقدر که تو به گرد پایمان هم نمی رسی؟

ما با هم دوستیم .

دست های همدیگر را می گیریم.به هم لبخند می زنیم.درست توی چشمان هم.

دلم می خواهد قهقهه بزنم...از خنده روده بر شده ام !

در چشمهایت نگاه می کنم کودک ریش دار کوچولوی حقیر.

کدام دشمن ؟

کدام توطئه ؟

برو کنار

بگذار این باد را حس کنم...

مزاحم ...مزاحم پیر ما...

کابوس همه ی این سال ها رو به پایان است.این نسل با چشمان باز متولد شده است.

تو از کوچکترین خنده ها به خودت می لرزی...از دوچرخه سواری گرفته تا آدامس!

از خنده دارم غش می کنم...و تو با همین خنده داری می روی.یک روز می روی...و ما حتی متوجه رفتنت نیز نخواهیم شد.

انگار که از اول نبوده ای.

اصلا نبوده ای.

اصلا نیستی.


نظرات 7 + ارسال نظر
افق عمودی جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ http://verticalh.wordpress.com/

همه شان باید بروند. مشکل رفتن یک فرد نیست.
باید سیستم برود (با لهجه کرماشانی بخون)
همه شون از سبز و قرمز و دار و دسته و هم کاسه دجال بزرگ بودن و هستن ، پس باید برن

matti جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ب.ظ http://mattigirl19.blogfa.com

delam barayash sokhid .
gonah dare khob :-((
na .
nadare .
avaney ke ... avaney ke ... avaney ke ...

:-))))))))))))))))

مشق شب شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ق.ظ http://nostalozhi.blogfa.com

الهی دختر. جوابو پای کامنتت دادم . در هر حال حکایت روزگار ما هم ایم شده.

ساز خاموش یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ب.ظ http://he-is-not-my-president.blogsky.com

خیلی فوق العاده نوشتی...
خوشحال میشم تبادل لینک کنیم دوست سبز اندیش من

[ بدون نام ] جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام..
او کدبانوترین زن خداوند است.احترامش رو نگه دار:دی....
میدونی مشکل از کجاست که من دیر دیر میام اینجا؟!...تو لینکام نیستی.یعنی نبودی...حالا دیگه مشکل حله...
یه چیز دیگه م البته هست که الان تو صفحه اول وبلاگت نیست و اونم پستای عشقولانه و قربون صدقه رفتن معشوق و ایناست...کلا از پستا و وبلاگای عشقولانه بدم میاد...عقده ای هستم شاید!
اون پستای ایتالیاییه و مدرسه رو هم خوندم... مدرسه ی منم همینطور بود از نوع پسرانه ش...مخصوصا چهارم به بعد...معلمهایی که طوری پسربچه های فسقلی رو کتک میزدن که انگار دارن با یه مرد گنده میجنگن!....
اما راستش نمیتونم با نفرت به اون دوران نگا کنم...نمیدونم چرا!شاید چون خودم هیچوقت کتک نخوردم!دستمالکش نبودم ها! از اون ساکتای ته کلاس بودم...یکی مث خودت....الان عجیب وسوسه شدم یه همچین پستی بنویسم.
راستی پیشنهاد میکنی قالبت رو عوض کنی...حیفن این پستات....این قالبا بیشتر به درد این وبلاگای بی عار بی درد و شعر و معر میخوره...حالا خود دانی....
چقد حرف زدم برم

اخه بلد نیستم !یعنی بلد هستم ها ,منتها بین اون قالب هایی که توی خود بلاگ اسکای بود این از همه قابل تحمل تر بود.

مریم یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ

درود بر نینای عزیز

مرسی مریم جان !
:->

امید دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ http://http:/ahmaghanehha.blogspot.com/

کدام دشمن
کدام توطئه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد