چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

بازاری برای هرشب

بازار روز می دانی کجا است ؟

نمی دانی ؟


از کجایش برایتان تعریف کنم ؟ از اینکه وقتی از آنجا برمی گردم٬از کت و کول می افتم ؟از اینکه نمی دانم مامانم چطوری نزدیک ۱۵ کیلو میوه و سبزی و اینها را هرروز تنهایی از آنجاحمل می کند به سمت خانه ؟از اینکه حنجره ی آدم گل می کند آنجا ؟ 


مهم ترین مشخصه ی بازار روز عربده و داد و بیداد است.تعداد کرهایی که به بازار روز می روند از بازارهای دیگر بیشتر نیست ولی همه خیلی عربده می کشند.شاید فروشنده هایش فکر می کنند حس شنوایی از حس بینایی مهم تر است. (ولی همانقدر که کر ها در این بازار کم هستند کورها حتی کم ترند ولی باز هم همه داد و بیداد می کنند در این بازار.)

نمی خواهید بپرسید که توی این بازار چه می فروشند ؟اصلا مهم نیست بپرسید یا نه چون خودم می خواستم بگویم.

همه جور کوفتی.

بیشتر میوه و سبزی و این جور چیزها.همه جور میوه ای.از موز و آناناس و آووکادو و آلوئه ورا گرفته تا میوه هایی که فقط در نوک قله ی اورست یافت می شود.ازگیل و زالزالک و  زنبیلیله و این جور چیزها.بعضی وقتها حتی میوه فروش آن حیوانی را که داشته از آن میوه تغذیه می کرده همانجور چسبیده به میوه می آورد برای فروش٬ به همین خاطر شما خیلی وقتها یک مار عصبانی می بینید که کاکل آناناسی از دهانش بیرون زده.

(مار های آن جاهایی که میوه فروش ها از آنجا آناناس های بازار را تامین می کنند آناناس می خورند.لازم نیست بگویی مار که آناناس نمی خورد .در دهات ما حتی گاهی وقتها آناناس مار را می خورد.گرفتی ؟)

در محدوده ی بازار روز که راه می روی پایت تا زانو در میوه گندیده فرو می رود.آشغالدانی ها هم لبالب از میوه هستند.چون میوه فروش ها نه خود می خورند نه کس می دهند (با فتحه ی کاف*)گنده می کنند(با فتحه گاف) به سگ می دهند.(این جا سگ ها هم میوه می خورند.گوشت گیر کی می آید؟)

 اینجا هر میوه فروش شیوه ی مخصوص به خودش را دارد برای تبلیغ کردن.یک عده توی مغازه هایشان عکس امام حسین و ابولفضل و از اینها می چسبانند.(فکر کنم هیچ شناختی نسبت به میوه فروش های معروف ندارند)

یک عده ای سبیل دارند و شمایل حضرت علی را می چسبانند.(آن هم طرفداران مخصوص به خودش را دارد)

یک عده میوه هایشان را مرتب می چینند.

یک عده هی میوه ها را برق می اندازند.

بعضی میوه ها را هی خیس آب می کنند(این کار چند معنی دارد :  الف: این میوه از اقیانوس ها گذشته تا به اینجا رسیده       ب:جایی که میوه ها از آنجا آمده اند جایی سرسبز و بارانی است

ج :این میوه ها کلا آب دارند.    د:این میوه ها از ترس اینکه شما نخریدشان به خودشان می شاشند.)

بعضی ها هم در مدح و ثنای میوه هایشان شعر می گویند:

- خرمای بمی خاطر جمعی.

-شلغم داغ ضد آب دماغ .

- بخور بلال شیره تا که بچه ات نمیره.


توی بازار روز به جز میوه ها٬ همه جور آدمی را می توانی ببینی.فروشنده هایی که خب٬سر و تیپشان به میوه فروش می خورد.میوه فروش است دیگر.

میوه فروش هایی که تیپشان به میوه فروش نمی خورد.

میوه فروش هایی که اصلا تیپشان به میوه فروش نمی خورد.

و البته میوه خر ها هم همینطوری هستند ها.مثلا میوه خر هایی که ماشین BMW شان تا سپر توی میوه گندیده فرورفته.


بازار روز فقط یک بازار نیست.بازار روز فقط برای میوه خریدن نیست.بازار روز گریه دارد.بازار روز پراز بچه های گریان است،پر از مامان های خسته.بازار روز پر از بابا هایی است که اسکناس سبز توی جیبشان نیست.پر از بابا بزرگ هایی که دستشان توی میوه گندیده ها فرو رفته.

بازار روز...فقط بازار نیست.بازار روز یک آینه ی بزرگ است.

بازار روز یک عالمه دهان است

و هزار چشم غمگین.

بازار روز حرف می زند.


تا حالا گوش کرده ای؟





بی ربط نوشت:عسل هنوز اینجا را می خواند ؟




نظرات 6 + ارسال نظر
ansherli پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ http://ansherly.wordpress.com

تو شمال از این بازار روزها دیدم
حس تلخی دارن

افق عمودی پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:15 ق.ظ

عالی و صمیمی و دقیق و تیزبین. خیلی خوب نوشته بودی. روز به روز هم بدتر و بدتر میشه. سبزی فروشی ها هم، با چکمه و یه بشکه پر آب که سبزی ها رو میندازن توش که گلش بره

مشق شب پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ http://nostalozhi.blogfa.com

بچه کدوم شهر شمالی ؟
بچه محلی؟
خوش به حالت که مث ما از ولایتت دور نیستی.

بچه شمال نیستم !
و اتفاقا از ولایتم دورم !

matti پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ http://mattigirl19.blogfa.com

KHILY KHODA BUD ! KHILY !

are didam .

VAY BEMIRI !

عسل شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

معلومه که میخونم.دسترسیم به نت کمه.نینا این عالی بود داشت گریم میگرفت آخراش.واقعا عالی بود.جز بهترین تعریفا از بازار بود.خیلی خوب دیدی.خیلی خوب تصویر کردی
شاهکار کردی

خدا را شکر
که خوبی
که سالمی
که هستی...

مریم یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

نینا این این چیزایی که گفتی تو بازار روز بندرعباس هر روز داره بدتر می شه و تو چه پر اندوه توصیف کردی اصن خود واقعیته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد