چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

مدرسه با اعمال شاقه

از حمام که می آیم بیرون٬یک جوری مور مورم می شود.هوا سرد است٬یک جور سرد پاییزی خالص.

تا از حمام بروم توی اتاق٬ منجمد می شوم.مثل روزهای اول مهر است.

مثل استرس برای زنگ ریاضیات٬

مثل خواب آلودگی زنگ اول است.

بوی باران نم نم و بخاری نفتی ٬بوی کاپشن خیس ۴۰ تا دختر ۸ ساله می آید.

چه روزگار نکبتی داشتم!چقدر بد٬چقدر بد بود!معلم ها بوکسور بودند٬ناظم کمیته ای بود٬مدیر تا بخواهی نفهم٬همه شان بوی لاس و پشگل می دادند .

 توی صف وایساده بودیم که مشق هایمان را نشان بدهیم.(کلاس اول بودم٬و معلممان با یک خط کش چوبی نیم متری که ۲ سانت هم قطر داشت و ۷ سانت پهنا در برابر ما از خودش دفاع می کرد ) نفر جلویی اسمش پریوش نظری بود.از آن خنگ های خدا بود.خرپول هم بودند.کاپشن تنش بود٬و به کلاه کاپشنش یک تکه ی بزرگ غذا آویزان بود ـ حدس زدم باید آبگوشت باشد . تقریبا از حال رفتم.

از همه شان متنفر بودم.

هیچ وقت یاد نگرفتم چطور خایه معلم ها را دستمال بکشم!ولی خب٬تقریبا همه بلد بودند توی کلاس.دوست صمیمی ام به خاطر نیم نمره ٬یک ساعت از پای معلم آویزان بود و کف کلاس غلت می زد.چنان عربده و زاری و ضجه ای راه انداخته بود که بیا و ببین.کفش معلم را در آورده بود و پا را قوزک در دهان خودش فرو کرده بود و ماچ ماچ ماچ٬

و همه ی این ها به خاطر نیم نمره.


کلاس سوم هم معلمی داشتیم که مثل پل بانیان بود٬با دومتر قد و ۱۰۰ کیلو وزن٬و با دستهای بزرگش که مثل بیل بودند٬به بچه ها سیلی می زد.برق از چشم و عقل از سر طرف می پراند...این جور موقع ها میرفتم زیر میز قایم می شدم و گوش هایم را می گرفتم. از بچه تنبل ها بدم نمی آمد. هیچ کس با آنها دوست نمی شد٬هیچ کس زنگ تفریح با آنها بیرون نمی رفت.

آن سال تمام نمراتم از اول تا آخر ۲۰ شد.


کلاس چهارم یه ذره زیادی هولناک بود.شما موافق نیستید که قبل از استخدام معلم ها ٬باید از آنها آزمون های روان شناسی و اینها بگیرند؟ من خیلی موافقم.تازه معلم ما خیلی خوب بود.معلم کلاس چهارم خواهرم کلاس را تبدیل به رینگ بوکس کرده بوده!


کلاس پنجم تا جایی که برایم ممکن بود قانون شکنی کردم.دختر مدیر را کتک زدم و او را تا حد مرگ ترساندم٬ناظم را هم کتک زدم٬هیچ وقت لباس فرم مدرسه نپوشیدم(همیشه شلوار جین داشتم)معلم را هم که یک هیستریکی بود تا توانستم چزاندم.این یکی یک دیوانه ی خطرناک بود که می گفت برای هر کتاب باید ۲ تا دفتر داشته باشید .سوال ها را در یک دفتر و جواب ها را در یک دفتر دیگر بنویسید.باید یک دفتر امتحانات هم داشته باشید که توی آن امتحان بدهید.

احمق نفهم. همیشه اشتباهاتش را سر کلاس علوم به رخش می کشیدم و جلوی بچه ها می ریدم بهش.


هرگز حاضر نیستم دوباره به آن دوران برگردم و با یک مشت چلمو و ابله سرو کله بزنم.هرگز.






نظرات 5 + ارسال نظر
ansherli جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ http://ansherly.wordpress.com

مثلا توی گرون ترین و بهترین مدرسه شهر درس میخوندم ، هرروز که میرسیدم خونه بعد از نهار تو بالشم گریه میکردم ، الان که با دید یه روانشناس به اون دوران نگاه میکنم میبینم بچه سالمی نبودم و مقصرش هم فقط و فقط مدرسه و همین معلم های هیستریک بودن ، هر مشکل روانی هم که الان ازش رنج میبرم مقصرش همون ها هستن و بس ...

حسین شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://shobeir86.blogfa.com

نمی دونم چی بگم. الان باید یه شات گان زیر فکم بزارم و زاااااااارت
سلام . . .

نه !این کارو با قلب من و مخ خودت نکن !

متی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://mattigirl19.blogfa.com

شعار همیشگی من تا به ابد :
ان به مدرسه .

صابر یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ http://saberkhosravi.blogspot.com

خب یاد دوران دبستان نکنین ...

[ بدون نام ] یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ

حالا ما میخوایم شنگول باشیم هی یه پست بده تر بزن به حالو هوا
هرچی زدیم پرید

خاک تو سرت !چی می زنی که با یه پست میپره ؟ساقی تو عوض کن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد